بعضی از نطریه پردازان کودک را در کسب تجربه منفعل و بعضی دیگر کودک را در سازماندهی و به عبارت دیگر در خلق جهان خود فعال میدانند. دانشمندی که کودکان را منفعل میداند منظورش این نیست که واکنش نشان نمیدهند، بلکه معتقد است که آنها با آمادگی برای جدب آنچه محیط فراهم میآورد پابه جهان نیگدارند. طبق این نظر، کودکان از طریق محرک بیرون شکل میگیرند و از طریق نیازهای درونیای که چندان بر آن مسلط نیستند هدایت میشوند. نظریه پردازان و مربیانی که کودک را اساسا منفعل میدانند غالبت بر روشهای آموزشی مستقیم و به دقت سازمان یافته تاکید میکنند. برای مثال، بعضی از روشهای آموزش پیانو به کودکان شامل یک سلسله مراحل مشخص، آکوردها و آهنگهایی است که باید به ترتیب مقرر آموخته شوند. کودک باید هر مرحله را کامل بیاموزد تا بتواند به مرحله بعدی برود.
برعکس مربیای که معتقد است که کودکان فعالاند فرض را بر این میگذارد که آ> ها هنگامی که مواد آزمونهای آموزشی خود را مطالعه و انتخاب میکنند آنها را بهتر یاد میگیرند. چنین مربیای هنگام آموزش پیانو احتمالا کودک را تشویق میکند تا آهنگهایی بسازد یا از میان تمرینهای مختلف یکی را انتخاب کند. فرض بر این است که گرایش به کنجکاوی، کاوش در محیط اطراف و سازماندهد تجارب حاصل از آن در چارچوب ذهنی جزء خصوصیات ذاتی نوع انسان است. بر اساس این دیدگاه، تلاشهایی که در جهت برنامهریزی کردن یادگیری، آن هم به صورت محدود میشود به احتمال زیاد با شکست مواجه میشود، زیرا این گونه برنامهها پاسخگوی علایق کودک نیست. برعکس، موقعیت نسبتا غیر سازمان یافتهای که ایجاد انگیزش کند یا فرصت کاوشگری را فراهم کند مطلوبتر است بدین ترتیب، آنچه که کودک انجام میدهد یا میآموزد عمدتا بستگی دارد به علائقی که از درون او تراوش میکند و نیز میزان درکش.